به فکرم می رسد گاهی که مجنون وار گردم من
برای وصل لیلایی فدای یار گردم من
بگویم یک غزل پر دُرّ یباویزم به کوی او
که بیند جان شیرینم چرا خونبار گردم من
اَلا خورشید نورانی برون شو از سما دیگر
که مهتابم درآید باز و چون شب تار گردم من
به عالم هیچ چیزی چون غم هجران نمی ماند
که هردم از خدا خواهم درون نار گردم من
دلم یک سو کشد جان را و عقلم جانبی دیگر
از این کثرت فغان دارم دگر بیمار گردم من
هوای تیره ی جانم که ابری پر ز باران است
دلیلی بر غمم باشد چرا غمبار گردم من
گذارم تا زمان هر جا که می خواهد روان گردد
که شاید ساعتی آید در آن بیدار گردم من
اگر آصف مردد هست در راه وصال یار
دلیلش کثرتش باشد که بی دلدار گردم من